پرده و رنگ
پرده و رنگ
 

 
تقديم به دوستاني كه مي انديشند
 
 
   
 
یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۷
 
يادداشتي بر پست ماناي عزيزبا عنوان "روياهاي كودك درون"

بنظر من تو دنيای جانداران وقتی کمبودی پيش می آد که بايد سرش رقابتی صورت بگيره مثل کمبود غذا, جفت يا امثال اون خشونت بين حيوانات رخ می ده يعنی حيوانات يا برای دفاع از خودشون يا برای حفظ بقای خودشون دست به خشونت می زنن. خيلی بندرت پيش می آد که حيوان وحشی اگر گرسنه نباشه به حيوون ديگری حمله کنه. در دنيای آدمها اين اعمال خشونت شکل بسيار پيچيده تری پيدا کرده و از مساله حفظ بقا فراتر رفته و بيشتر به ساختارهای مالكيت، قدرت و توليد ثروت پيوند خورده. يعني آدمهايي كه در يك ساختار قدرت مثل خانواده يا دولت صاحب امتيازاتي هستند (چه مادي چه معنوي) حاضر نيستند اون امتيازات رو از دست بدن و براي حفظ اونا حاضرن به هر شيوه اي ولو خشن وغير انساني دست بزنن و اونهايي هم كه در رده هاي پايين جامعه هستند چون مي خوان به امتيازات لايه هاي بالاتر دست پيدا كنند خودشون رو مجاز مي دونن كه به هر روشي متوسل بشن. حالا اگه جامعه مدني و قانونمند باشه و براي اين اعمال خشونتها سيستمهاي كنترلي وضع كرده باشه طبيعيه كه كنترل خشونت و مجازات اون آسونتر مي شه. ولي براي حذف خشونت از روابط اجتماعي به يك كار عظيم فرهنگي نيازه و مجازات و تنيبه هم فقط تا حدي جواب ميده. بعنوان مثال در جامعه قانونمندي مثل آمريكا كه ميشه از كوچكترين صدمه و آزار روحي شكايت كرد مي بينيم كه هر چند وقت يكبار يك دانش آموز تفنگ دستش مي گيره و همكلاسي هاشو مي كشه. چرا كه ارزشهايي در جامعه سوپر سرمايه داري آمريكا وجود داره كه بيشتر از مهار خشونت مهمن. اون ارزشها عبارتند از اول از همه مالكيت بعدش رقابت براي بدست آوردن بالاترين سود. مثلا يك كمپاني فيلمسازي يا بازي كامپيوتري كه محصولي توليد مي كنه كه خشونت رو ترويج مي كنه زيرش كافيه يك رده بندي سني ذكر كنه و اونوقت هيچ پدر و مادري نمي تونه از اون شكايت كنه كه چرا محصولش باعث شده بچش خشن بشه. چونكه قانون به پدر و مادر مي گه مي خواستي اون فيلمو نخري بچت ببينه و نمي تونه وقتي محصولي سود آوره جلوي توليدشو بگيره و اگر خلاف اين باشه اونوقت مي شه جامعه اخلاقي ما كه باز هركس با توجه به منافع لحظه اي خودش تعيين مي كنه كه چه محصولي بايد توليد شه و چي بايد ممنوع شه.
برا حفظ مالكيت هم قانون آمريكا تو خيلي از ايالتها به شهرونداش اجازه مي ده اسلحه شخصي داشته باشن و به هر كسي وارد قلمروشون مي شه تير اندازي كنند. حالا اين كه چرا آمريكا دست به ترويج فرهنگ صلح طلبي و مخالفت با خشونت نمي زنه باز هم بر مي گرده به منافع كارتلهاي بزرگ نفت و اسلحه كه سود سرشارشون بهش كمك مي كنه تو لابيهاي قدرت نفوذ كنند و رسانه ها رو تحت كنترل خودشون دربيارن و از تريبونهاشون مردم رو تحت عناويني چون امنيت شهروندانشون، برتري آمريكا، مسيحيت يا ... براي جنگيدن و كشتن كساني كه ظاهرا منافع آمريكا رو تهديد مي كنن ترغيب كنند و دادگاههايي رو كه بايد خشونت رو در ابعاد بزرگ بين المللي كنترل كنند هم تحت نفوذ خودشون در بيارن. وقتي همه جاي دنيا از جرج بوش كه يه ميليون نفر آدم تو عراق به كشتن داده با عزت و احترام استقبال مي كنند پس يعني هنوز اعمال خشونت براي كسب ثروت و قدرت مورد احترامه و خريدار داره. جنگها كه طي اونا راحت چند صد هزار نفر آدم كشته مي شن نوع ديگه از تجلي حماقت بار خشونته. يك سري سياستمدار و سرمايه دار پولدار و فرصت طلب راحت توي خونه هاشون مي شينن و مردم عادي رو بسيج مي كنند كه مثل احمقها روبروي هم بايستند و به حيواني ترين اعمال دست بزنند.
تجارتهاي سياه دنيا (مخدر،‌ فحشا، كار اجباري كودكان، ...) همه يكجوري با خشونت همراهند و اينكه اين تجارتهاي سياه حجمي معادل 30% كل تجارت دنيا رو داره به اين معنيه كه نميشه خشونت رو حذف كرد يا ناديده گرفت. حالا اگه خشونت خانگي (نسبت به زنان و كودكان) كه هر روز اگه روزنامه رو باز كنيم با ليست عريض و طويلي ازنمونه هاش روبرو هستيم در نظر بگيريم مي تونيم بگيم با يه فاجعه در ابعاد جهاني روبرو هستيم.
براي همينه كه نمي شه از هنرمندا خواست كه نسبت به قضيه اي به اين حادي و فراگيري موضع نگيرند و نخوان راجع بهش صحبت كنند. البته شايد بشه گفت اگه يك پنجم مردم دنيا با خشونت دست به گريبان باشند حالا يا خشونت ناشي از فقر، خشونت دولتي يا جنگ و نسبت محصولات فرهنگي كه از خشونت صحبت مي كنند هم نبايد از يك پنجم بيشتر باشه ولي شايد وزن زشتي و پلشتي و غير قابل تحمل بودن خشونت انقدر زياده كه دغدغه اين همه فيلمساز و نويسنده شده. البته مي شه گفت حالا كه انقدر خشونت در دنيا هست ديگه چرا بايد در قالب فانتزي و تخيلي، در كارتونها و فيلمهاي كودكان هم اونو وارد كرد و مي شه بجاي اون روابط درست و انساني رو ترويج كرد.
اين كه چرا فيلمي مثل ترمينيتور انقدر فروش ميكنه بنظر من بر ميگرده به اينكه ريتم تند كارها و تخصصي تر شدن روزافزون فعاليتها در جامعه سرمايه داري باعث كسالت مردم ميشه. آدمهايي كه پيچ و مهره هاي سيستمي هستند يكنواخت، ماشيني و كسل كننده، شب كه بر مي گردند خونه لازمه آدرنالينشون بالا بره و چند ساعت با قهرمان داستان يا فيلم همذات پنداري كنند و خودشونو سوپرمن يا بتمن تصوركنند يا جاي كارآگاه نابغه يك سريال جنايي به شكار قاتلين مشغول بشن.
واقعا اميدوارم تعداد والدين باشعور تو كشور ما انقدر زياد بشه و نسلي تربيت كنن كه براي به كرسي نشوندن حرفشون اولين روشي كه بنظرشون مي رسه اعمال خشونت نباشه و اين فقط با داشتن يه اراده آهنين و تلاشي صبورانه امكانپذير مي شه.

پا نوشت: گاندي نمونه ارزشمند و قابل احتراميه كه حتي در سخت ترين شرايط براي مبارزه با دشمن حاضر نشد دست به خشونت بزنه و مطالعه افكارش در اين زمينه واقعا مفيده.

برچسب‌ها:

Comments:
مرسی شکیبای عزیزم
حرف های تو به نظرم کاملا منطقیه و از جنگ گفتن هم می تونه در یک سمتش روشنگری باشه که لازمه.من کاملا درک میکنم و فکر نمیکنم دنیا می تونه بدون خشونت باشه.به نظر من تنها راه پیشرفت جامعه درست کردن کودکی افراده که با این سیستم حتما با مشکل روبرو میشه
 
ارسال یک نظر

چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷
 
به بهانه اجراي نمايش "مرغابي وحشي" اثر ايبسن در تئاتر چهارسو

شايد آنچه هنوز ما شهروندان دنياي مدرن را بخواندن رباعيات خيام يا غزليات حافظ بر مي انگيزد تلاش شگفت انگيز اين هنرمندان است در بيان شيواي دغدغه هاي فکري ازلي انسان. دغدغه هايي که شتاب سرگيجه آور علم و فناوري نيز نتوانسته است از اهميت آنها بکاهد. طرح مسائل پيچيده فلسفي در قالب ادبيات و بشکلي هنرمندانه مي تواند مخاطب نا آشنا با ادبيات تخصصي فلسفه را از اهميت موضوع بحث آگاه کند، او درگير کند و به چالش کشد. بدين ترتيب ماديگرايي و طبيعت گرايي خيام مقابل عرفان عقل گريز حافظ قرار مي گيرد و فلسفه نو افلاطوني در مثنوي معنوي مولانا به كمال جلوه گر مي شود.
بدين ترتيب شخصيت نسبي گرا و شکاک هملت و پرسشهاي هستي شناسانه اش، چالش ايوان ايليچ با حقيقت مرگ و نيستي و جدال راسکولنيکوف با وجدانش در عين باور به بيهودگي معيارهاي اخلاقي اجتماع، مخاطب امروزي را نيز به همراهي و همدلي سوق مي دهد.
در نمايشنامه مرغابي وحشي نيز موضوعي فلسفي به ياري بيان قوي هنرمند چيره دستي چون ايبسن مورد نقد و موشکافي قرار ميگيرد.
ايبسن نشان مي دهد که چگونه تعهد انساني آرمانگرا به افشاي حقيقت بنا به نداي وجدان و حس تکليف ناشي از حقيقت مطلق خوشبختي خانواده اي را که بر دروغ وخيال بنا شده يکسره ويران مي کند. ورل پير تاجر ثروتمند، در يك دعواي حقوقي تمام تقصير ها را به گردن شريك از همه جا بي خبرش كلنل اكدال مي اندازد. در نتيجه اين ماجرا اكدال به زندان مي افتد و درجه نظامي، ثروت و آبرويش را از دست مي دهد. گريگر پسر اكدال كه ترس از پدر مانع از هشدار دادنش به اكدال شده است در اثر بار تحمل ناپذير عذاب وجدان خانه پدري را ترك مي كند. هنگامي كه وي پس از پانزده سال از تبعيد خود خواسته باز مي گردد، در مي يابد که پدرش پس از فريب دادن و باردار کردن مستخدمه خانه، جينا، او را به ازدواج يالمار، پسر اكدال پير، در آورده است. يالمار بكمك ورل پير كارگاه عكاسي كوچكي براه انداخته كه با درايت و پشتكار جينا اداره مي شود و هدويك دختر نيمه بينايشان نيز كه عاشقانه يالمار را دوست دارد وقت خود را كنار پدر بزرگ مجنونش به نگهداري از مرغابي وحشي مصدومي مي گذراند كه ورل پير در شكاري ناموفق پر پروازش را شكسته است. مرغابي وحشي نماديست از زندگي بظاهر آرماني خانواده يالمار كه هم مورد سو استفاده ورل بوده و هم هديه اش و عشق بي آلايش هدويگ به آن جاني دوباره داده است. دكتر رلينگ همسايه يالمار نيز وزنه تعادل زندگي اين خانواده است چرا كه با القاي تصاويري خيالي در ذهن يالمار و اكدال پير زندگي محقر آنها را رونق بخشيده است اين تصاوير ذهني كه رلينگ آنها را "دروغهاي زندگي" (life-lies) مي نامد باعث شده است كه يالمار خود را مخترعي زبر دست بداند كه روزي شهرت و ثروتش نام اكدال را دوباره زنده خواهد كرد و اكدال پير نيز انبار محقر خانه يالمار را جنگلي پهناور مي بيند كه در آن به شكار خرس مشغول است. گريگر كه در گذشته ستايشگر يالمار جوان، زيبا، خوش مشرب و سخن پرداز بوده تاب نمي آورد كه يالمار را غرق زندگي حقيرانه اي ببيند كه بر پايه هايي دروغين بنا شده است. او بنا به "خواست ايده آل" (claim of the ideal) ماموريت و هدف خود را نجات يالمار از اين خوشبختي ظاهري گناه آلوده و چنگال دروغهاي رلينگ قرار مي دهد. گريگر مي پندارد با افشاي گذشته جينا ازدواج آنها تقديس مي شود، يالمار جوانمردانه جينا را مي بخشد و گريگر مي تواند قهرمان دوران جوانيش را دوباره در آغوش كشد. ولي يالمار اين حقيقت را تاب نمي آورد و نا اميد و افسرده مي شود. وي كه قادر به بخشش نيست هنگاميكه مي فهمد هدويك فرزند واقعي اش نيست او را نيز طرد مي كند و از خانه مي رود. گريگر كه مجذوب ايده قرباني كردن براي هدفي بزرگ است هدويك را ترغيب مي كند كه براي بازگرداندن يالمار به خانه مرغابي وحشي دلبند خود را قرباني كند ولي هدويك بجاي مرغابي وحشي خود را هدف گلوله تفنگ شكاري پدر بزرگش قرار داده و جان مي بازد. ازدواج يالمار و جينا نجات مي يابد ولي نه آنگونه كه مطلوب گريگر بوده و در ديالوگ پاياني هنگامي كه گريگر از تحول اخلاقي اتفاق افتاده در يالمار سخن مي گويد رلينگ به گريگر هشدار مي دهد كه قبل از اينكه علفهاي قبر هدويك خشك شوند يالمار پر مدعا و خود پسند براي جلب توجه و دلسوزي ديگران از دل دردمندش سخن خواهد گفت كه چقدر زود از دختركش جدا شده و اثري نيز از تحول اخلاقي در او باقي نمي ماند و هنگامي كه گريگر به رلينگ مي گويد "اگر حرف تو درست باشد پس اين زندگي بي ارزش و بيهوده است"، رلينگ در پاسخ مي گويد "زندگي بخودي خود قابل تحمل است اگر بتوانيم از دست احمقهايي مثل تو كه با "خواست ايده آلشان" ما را آزار مي دهند در امان باشيم".
شخصيت هاي نمايشنامه ايبسن نماينده چهار دوره پياپي تاريخ فكر اروپايي هستند. ورل پير صنعتگريست بورژوا و فرصت طلبي واقعگرا كه براي منافع و لذت شخصي اش خانواده اكدال را قرباني مي كند ولي براي پرهيز از بي آبرويي و جبران خطاهايش به اقدامات خير خواهانه اي نيز دست مي زند.
"از آنجا كه نظام صنعتي از نظر رومانتيكها نظام زشتي است و تلاش براي معاش شايسته روح جاويدان رومانتيكها نيست" يالمار اداره كارگاه عكاسي را بر عهده جيناي عملگرا و فراري از پيچيدگي مي گذارد و چشم خود را بر كمكهاي مالي ورل پير مي بندد و خود را در عالم خيالي اختراعاتش غرق مي كند. يالمار خيالپرداز كاريكاتوريست رومانتيك با خلق و خوي عاطفي افراطي، تند و آتشين و سرشار از جذبه. وي كه جواني بوده رعنا و خوش پوش و به قول رلينگ معتاد به گنده گويي و جا زدن افكار ديگران به جاي خود از نظر گريگر در سراشيبي سقوط غلتيده است و اثري از شكوه و افراط در شخصيتش باقي نمانده است. از نظر وي يالمار همان مرغابي وحشي زخميست كه در اعماق لجنزار غوطه ور شده و خود را سگ شكاري ورل مي پندارد كه بايد وي را از ته مرداب نجات دهد. گريگر هدف و تكليف خود را نجات يالمار از دروغهايي مي داند كه شخصيت سودايي وي را به نابودي كشانده اند{2}. وي كه نماينده اخلاق كانتي است با نيت خيرش (kantian good will) كه برآمده است از امر واجب قطعي (categorical imperative) يا به قول خودش "خواست ايده آل" آرامش زندگي يالمار را نابود مي كند{2و4}. او مي پندارد با آشوبي كه مي آفريند يالمار زندگي جديدي را آغاز مي كند، پيوندي كه بر پايه حقيقت استوار و عاري از دروغ است. او انتظار دارد نور دگرگوني را در زن و شوهر ببيند ولي جز كسالت و اندوه چيزي نمي يابد. او انتظار دارد يالمار بعد از اين بحران غسل و تعميد يابد، دينش را به ورل ادا كند، با شرف و افتخار مردانه بايستد و همسر و فرزند خوانده اش را با بخشش و ايثار دوباره پذيرا شود. ولي يالمار نشان مي ده كه چنين خيالي در سر ندارد چرا كه نمي تواند بدون احساس امنيت و آرامش زندگي كند، او كه حتي به عشق هدويك نيز بدگمان شده تصميم به ترك همسر و فرزندش مي گيرد.
بنظر مي رسد واجب قطعي مورد نظر گريگر چيزي نباشد جز آرمانهاي اخلاقي مسيحي، آرمانهايي چون غسل و تعميد، بخشش و ايثار. در واقع گريگر نيز كاريكاتوريست از "قهرمان غم انگيز" كيركگاردي كه مي خواهد به حساب يالمار قهرمان اخلاق شود او مي خواهد يالمار هر چه دارد بخاطر كلي قرباني كند. "وي با ملزم ساختن خود به افشا وآشكار سازي نشان مي دهد كه پسر محبوب اخلاق است و مادر از او كاملا راضي است. او مي داند كه در سكوت كردن پذيراي مسئوليت بعنوان فرد مي گردد، تا آنجا كه نسبت به هر استدلال خارجي بي اعتنا مي گردد. اما اين را بعنوان قهرمان غم انگيز نمي تواند انجام دهد زيرا دقيقا تا آنجا كه او بيان نمودن كلي را ادامه مي دهد است كه اخلاق به او عشق مي ورزد."{3} گريگر دراين نقطه متوقف نمي شود بلكه از هدويك نيز مي خواهد به ميل شخصي و با اراده آزاد خود{2و4} (kantian autonomous free will)براي برگرداندن يالمار به خانه مرغابي وحشي يعني عزيز ترين گنجينه اش را در زندگي قرباني كند.
در اينجا هدويك كودكي نيمه بينا كه نيمي از واقعيتها را در خيال خود شكل مي دهد و مرغابي وحشي عزيزترين گنجينه اش است تنها كسي است كه مي تواند به خواست ايده آل جامه عمل پوشاند و اين كار را در قالب نه يك "قهرمان غم انگيز" بلكه در قالب يك "قهرمان ايمان" كيركگاردي انجام مي دهد او با اتكا به امر نامعقول (absurd) در سكوت و در چهارچوب عملي كاملا شخصي و خصوصي كه هيچ كس از كم و كيف آن آگاه نيست، بدون اشك و آه و در خفا خود را قرباني مي كند{3}.
دكتر رلينگ كه نقطه چرخش ايبسن به سمت روانشناسي مدرن است، آرمانهاي گريگر را مشتي دروغ مي پندارد او يالمار را صاحب شخصيتي غير عادي مي داند كه در اثر تربيت دو دايه هيستريك، خيالباف، گنده گو و از خود راضي بار آمده و گريگر را نيز بيماري رواني مي داند كه با مرض سلامت نفس (integrity fever) و وسواس "قهرمان پرستي" دست و پنجه نرم مي كند. او انسانها را بيماراني مي پندارد كه بايد با پاشيدن و بارور كردن بذر خيالبافي در آنها درمانشان كند و خيالبافي را قانون محرك زندگي مي داند و دروغ زندگي (life-lie) را ابزار قابل تحمل كردن زندگي در نظر مي گيرد. از نظر رلينگ اگر انسانهاي معمولي از خيالپردازيهايشان جدا شوند در واقع از خوشحالي نيز محروم مي گردند.
بدين ترتيب ايبسن با روايتي قوي و محكم برخي از تضادهاي فكري قرن نوزدهم اروپا را به تصوير مي كشد و تماشاچي را در عين هنرمندي به چالشي جدي فرا مي خواند.

منابع:
1-نمايشنامه مرغابي وحشي اثر هنريك ايبسن
2-تاريخ فلسفه غرب اثر برتراند راسل
3-ترس و لرز اثر سورن كيركگارد
4-فلسفه اخلاقي كانت اثر رابرت جانسون

 

 
 
Archives:

 
  This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.  

Home  
Blogroll Me!