هيجدم برومر لويي بناپارت كارل ماركس و تاريخ معاصر ايران- قسمت سوم
روزا لوكزامبورگ در كتاب اصلاح و انقلاب در نقد ديدگاه برنشتاين كه دمكراسي را مرحله اي اجتناب ناپذير از تكامل جامعه مي دانست مي نويسد به زعم برنشتاين، دمكراسي قانون بزرگ تكامل تاريخي است كه تمام نيروهاي حيات سياسي براي تحقق آن در تلاشند، اما اين تز كاملا بر خطاست. اين درك كه با تاكيدي مطلق گرايانه بيان مي شود و به صورت نوعي عوامانه سازي خرده بورژوازي ماحصل مرحله كوتاهي از تكامل بورژوازي است. هنگامي كه تكامل تاريخي دمكراسي را كمي دقيق تر بررسي كنيم و در همان زمان تاريخ عمومي سرمايه داري را مورد توجه قرار دهيم به نتايج كاملا متفاوتي دست مي يابيم. دمكراسي در اغلب شكل بندي هاي متفاوت نيز يافت شده است: در جوامع اشتراكي اوليه، در دولت بردگان دوران باستان، و در جوامع اشتراكي سده هاي ميانه و به طريق مشابهي، سلطنت مطلقه و مشروطه نيز در نظامهاي اقتصادي متفاوتي يافت شده اند. هنگامي كه سرمايه داري در سده هاي ميانه زاده شد و نخستين توليد كالايي صورت گرفت سرمايه داري به يك قانون اساسي دمكراتيك در جوامع شهري متوسل شد. پس از ورود سرمايه داري به مرحله مانوفاكتوري، سرمايه داري سلطنت مطلقه را به عنوان شكل سياسي مطلوب برگزيد و سرانجام در دوره اقتصاد صنعتي توسعه يافته، سرمايه داري در فرانسه به توالي جمهوري دمكراتيك،سلطنت مطلقه ناپلئون اول، سلطنت نجبا در دوره بازگشت، سلطنت مشروطه بورژوازي لويي فيليپ، جمهوري دمكراتيك، سلطنت ناپلئون سوم و سرانجام براي بار سوم جمهوري را برقرار كرد. در آلمان حق راي دمكراتيك تنها ابزاري براي يك كاسه كردن دولتهاي كوچك بود و به اين منظور براي تكامل بورژوازي آلمان اهميت داشت و الا بورژوازي آلمان خود را با يك سلطنت مشروطه نيمه فئودالي دلخوش كرده بود. در روسيه سرمايه داري مدت مديدي تحت يك رژيم استبداد مطلقه شرقي نضج و نمو پيدا كرد بدون آنكه بورژوازي ذره اي تمايل براي دمكراسي از خود نشان دهد. دراتريش حق راي عمومي بيش از هر چيز حاشيه امنيتي براي سلطنت رو به سقوط و فروپاشي بود. در يك بررسي دقيق تر خواهيم ديد كه پيروزي مداوم دمكراسي كه به زعم تجديد نظر طلبي و بورژوا ليبراليسم قانون سترگ جامعه بشري و مشخصا تاريخ نوين است، شبحي بيش نيست و هيچ رابطه مطلقي بين توسعه سرمايه داري و دمكراسي نمي توان برقرار نمود. شكل بندي سياسي يك كشور معين هميشه تابعي از تركيب عوامل سياسي موجود داخلي و خارجي است. اين شكل بندي سياسي در چهارچوب خود گستره گوناگوني از سلطنت مطلقه گرفته تا جمهوري دمكراتيك را اجازه ميدهد.‘
از كتاب اصلاح و انقلاب اثر روزا لوكزامبورگ - ترجمه اسدالله كشاورزي
قصد من از مطرح كردن نظرات لوكزامبورگ توجه به اين نكته است كه در صورتي كه در تركيب عوامل سياسي موجود در ايران عوامل خارجي را حامي رشد و توسعه دمكراسي در نظر بگيريم، كه البته در شرايط فعلي كه منطقه خاورميانه را موجي از بي ثباتي و آشفتگي در بر گرفته است شايد گزينه تغيير وضع موجود حتي از ديدگاه دولتهاي اروپايي و آمريكا نيز گزينه مناسبي نباشد و تعامل با حكومت فعلي و تلاش براي كمك گرفتن از ايران در راستاي تثبيت شرايط سياسي و اجتماعي عراق و افغانستان گزينه مناسب تري به نظر برسد، مجموعه متعددي از عوامل داخلي از جمله عوامل اقتصادي، سياسي و اجتماعي شكل گيري دمكراسي، نهادهاي مدني و گفتمان سياسي را در ايران با بحران مواجه مي كنند. اقتصاد وابسته به نفت و عليل ايران بدون عبور از مرحله ،توسعه فئودالي صنعتي شدن دولتي و نيم بندي را تجربه مي كند و در نهايت همين صنايع فاقد قدرت رقابت در عرصه اقتصاد جهاني به ابزارهايي تبديل شده اند در جهت موازنه قواي سياسي رقيب نه ابزارهايي براي رشد و توسعه اقتصادي به عنوان بستري براي توسعه سياسي كشور. البته اين امر كه آيا توسعه اقتصادي مهمترين پيش شرط توسعه سياسي است شبهات زيادي وجود دارد چرا كه مثلا در الگويي مانند چين توسعه اقتصادي لزوما به توسعه سياسي منجر نشده است و اصولا در كشورهاي متعددي دمكراسي مانند نهال شكننده اي است كه دائما در معرض تعرض صاحبان قدرت قرار ميگيرد و دولتهاي حاكم به بهانه هاي مختلف (مبارزه با تروريسم، امنيت ملي و ...) به محدود كردن حقوق شهروندان، محدود كردن آزاديهاي مردم و اعمال كنترل و نظارت بر فعاليتهاي اجتماعي آنها مي پردازند (حتي در جوامع مدعي دمكراسي مثل آمريكاي شمالي نيز چنين تضادهايي به چشم مي خورند). لذا حركت اصلاح طلبانه بر مبناي اين ايده كه حريف از قوه تعقل كافي برخوردار است و داوطلبانه ابزارهاي اعمال قدرت خود را به كار نمي گيرد و به اصول بازي شرافتمندانه پايبند است و آگاهانه نيروهاي مخالف خود را تا حد امكان سركوب نمي كند بيشتر از ساده دلي اصلاح طلبانه ناشي مي شود تا از نگرش سياسي پخته اي مجهز به لااقل كمي آگاهي تاريخي كه بفهمد هيچ قدرتمداري داوطلبانه و توام با آرامش از قدرت خود جهت حصول يك سلسله شعارهاي مردمي صرفنظر نكرده است و شرايط سياسي حاكم در هر كشور دراثر يك سلسله تعاملات پر تنش و كشمكشهاي خونين سياسي ، اجتماعي متحول مي شود. به قول ماركس ‘الحق كه دمكراتها خيلي به بوق و كرنا اعتقاد دارند. هر بار كه اين گروه به يكي از خاكريزهاي استبداد در برابر خود مي رسند پا را در يك كفش مي كنند كه حتما معجزه كنند. توپ و تشرهاي خرده بورژواها و تشرهايشان فقط براي اين است كه حريف را بترساند و همين كه همه شان پشت به ديوار قرار گرفتند، وقتي آلودگيشان به حدي رسيد كه ديگر مي بايست آن توپ و تشرها را عملي كنند دو دليشان به حدي است كه به درد همه چيز مي خورد جز به درد اين كه به فكر فراهم كردن وسايل لازم براي اجراي آن توپ و تشرها باشد، بر عكس از همان آغاز با ولع تمام در صدد اين است كه ببيند شكست خود را چگونه مي توان توجيه كرد. پيش درآمد شروع قريب الوقوع نبردي كه هياهوي آن گوش فلك را كر مي كرد درست در جايي كه نبرد در واقع بايد شروع شود به زمزمه اي چنان ضعيف بدل مي شود كه به گوش كسي نمي رسد. هيچ حزبي به اندازه حزب دمكرات در باب وسايل و امكاناتي كه در اختيار دارد اغراق نمي كند و هيچ كس به اندازه اين ها انقدر آسان دچار توهم نمي شود. دمكرات نماينده يك طبقه ميانجي است كه همه تضادهاي طبقات رو در رو بايد در آن تعديل شود و به همين دليل تصور مي كند كه وجود شريفش مافوق هر گونه تخاصم است. آنها قبول دارند كه با طبقه اي ممتاز در برابر يخود روبرو هستند، ولي مي گويند خودشان به علاوه بقيه ملت همه جزوي از مردمند و آنچه پيشنهاد مي كنند همانا نفع مردم است. بنابر اين پيش از ورود به مبارزه نيازي به بررسي منافع و موقعيتهاي متفاوت را ندارند و نيازي هم ندارند كه در مورد مناسب بودن ابزار مبارزه وسواس زيادي از خود نشان دهند. كافي است سر بجنبانند تا مردم با همه منابع تمام نشدني خود برخيزند و به جان ستمگران بيفتند. و اگر در عمل معلوم شد نفع مورد نظرشان صنار نمي ارزيده و نيرويشان در واقع عين بي نيرويي و ناتواني بوده است تقصيرش به گردن سفسطه بازان جنايتكاري است كه مردم يكپارچه را به گروههاي متخاصم با يكديگر تقسيم مي كنند يا به گردن ارتش است كه حماقتش مانع از درك اين موضوع شده است كه هدفهاي پاك دمكراسي همانا هدفهاي خود او هستند يا بعلت اين است كه در جريان اجراي برنامه اشتباه كوچكي به وجود آمده و بالاخره براي آنست كه دست تصادف كه قابل پيش بيني هم نبوده باعث شده كه اين دفعه بازي را ببازند. خلاصه دمكرات آنچنان موجودي است كه از شرم آورترين شكستها مانند زماني كه وارد مبارزه مي شد پاك و منزه بيرون مي آيد، با اعتقادي تازه به اين كه بايد پيروز شد ولي نه با دست كشيدن از ديدگاه سابق خود بلكه از اين جهت كه شرايط بايد براي پيروزي آماده گردد.‘
از كتاب هيجدهم برومر لويي بناپارت اثر كارل ماركس ترجمه باقر پرهام