چهارشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۷
براي چهارده سال با هم بودنمان
به تو باور دارم به كوچ ابديمان از سرزمين وهم آلود تنهايي به دستانت كه هدايتگر منند در كوره راههاي هراس انگيز نااميدي به تو باور دارم به شكوه شگفت انگيزعشقمان به رنگين كمان دلفريب نگاهت كه باز نمي ماند از درخشش در آسمان تيره و تار دلتنگي به تو باور دارم به پايداري باروي سرفراز دوستيمان به وسعت روحت كه به ظرافت بلور است و به محكمي الماس به تو باور دارم ... برچسبها: براي با هم بودنمان
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۷
ريشه هاي ارزشي ما و همجنسگرايي
خيلي وقتها اين كه چرا رفتاري يا عقيده اي آزارمان مي دهد بخوبي قابل تجزيه تحليل است ولي مواردي نيز وجود دارند كه برخورد يا رفتاري ما را بشدت آزار مي دهد ولي قادر نيستيم بخوبي بيان كنيم كه نكاتي كه دشمني و نارضايتي ما را برانگيخته اند كدامند. بعنوان مثال براي ناپسند دانستن دروغگويي مي توان دلايل بسياري برشمرد كه با منطق امروزي قابل پذيرش باشند: 1-در جامعه اي كه مردم هم دروغ مي گويند هر مبادله اي نا ممكن است (شامل كالاها و خدمات مادي و معنوي) 2-دروغگويي موجب سلب اعتماد مشتريان شده و به فروش كالاها و خدمات لطمه مي زند. 3-دروغگويي با از بين بردن اعتبار افراد، معاملات اعتباري را خدشه دار مي كند. 4-با از بين بردن اعتماد مقابل به افراد صدمات روحي رواني وارد مي كند (در خانواده و اجتماع) … بهمين ترتيب مي توان دلايل بيشماري براي ناپسند دانستن دزدي، قتل، تجاوز، زنداني كردن بي دليل افراد و … برشمرد.
پاره اي اوقات نمي توانيم به وضوح بيان كنيم چرا رفتاري ما را آزار مي دهد و در اين موارد تنها پاسخي كه به ذهنمان مي رسد اين است كه "من اين رفتار را نمي پسندم". توضيح اين امر كمي پيچيده است ولي غير ممكن نيست. آيينها و سنتهاي بسياري هستند كه ما بدون دانستن چراييشان به آنها پايبند هستيم. بعنوان مثال: نياكان ما اعتقاد داشتند كه هنگامي كه سال كهنه پايان مي يابد روح مردگان ما براي آگاهي از وضعيت زندگان به زمين باز مي گردند بدين ترتيب زندگان خانه هاي خود را پاكيزه، مي كنند، لباس نو مي پوشند و دور هم جمع مي شوند كه مردگان را شاد كنند. چند هزار سال بعد ما هنوز نوروز را تقريبا به همان شكل جشن مي گيريم ولي نه به همان دلايل، بلكه به دلايلي كه با منطق امروزي سازگارند چرا كه از ديدگاه ما: 1-خانه تكاني آخر سال ضروري و مفيد است 2-ديدن اقوام و آشنايان دلگرمي بخش است. 3-چيدن سفره هفت سين با گل و سبزه زيبا و روحنواز است و …
همچنين در بسياري از فرهنگهاي باستاني و حتي قبيله اي ازدواج با محارم ناپسند شمرده مي شده. امروز اين ضد ارزش فارغ از هر توجيهي كه در گذشته داشته، با توجه به دستاوردهاي علم ژنتيك با شدت بيشتري ضد ارزش شمرده مي شود.
از شروع نقد سيستم حكومتي پادشاهي و زير سوال بردن آن بيش از 4 قرن مي گذرد. ولي هنوز در بعضي از كشورها پادشاهان حكمراني مي كنند ولي اهميت و اعتبارشان از بين رفته و بيشتر شان دخالتي در اداره امور كشور ندارند.
بدين ترتيب بنظر مي رسد اگر ارزش يا عقيده اي را بتوان با نيازهاي روز جامعه تطبيق داد و برهانهايي در دفاع از آن اقامه كرد كه در سيستم فكري روز جامعه قابل پذيرش باشند، آن ارزش يا عقيده دوام مي يابد و در غير اينصورت نابود مي شود ولي اين نابودي بدليل لختي انسانها در برابر تغيير، ممكن است چندين دهه يا قرن بطول انجامد چرا كه ابتدا نخبگان جامعه سر ناسازگاري با آن عقيده بر مي دارند و سپس آن مخالفت به سطوح پايينتر جامعه انتقال مي يابد و به مرور زمان هنگامي كه اكثريت جامعه ايده مزبور را غير منطقي بيابند آن ارزش به ضد ارزش تبديل خواهد شد يا اهميت خود را از دست خواهد داد. بي تفاوتي روز افزون جوامع مدرن به مساله همجنسگرايي و عدم موضع گيري اخلاقي در برابر آن نيز ريشه در تحولات تاريخي اجتماعي دارد. همجنسگرايي در جامعه سنتي به سست شدن خانواده كه مهمترين نهاد تشكيل دهنده چنين جامعه اي است مي انجامد و اگر گسترش يابد نتيجه آن كاهش جمعيت و در نتيجه نيروي كار جامعه سنتي است. که اين امر با پيشرفت روشهای باروری مصنوعي موضوعيت خود را از دست می دهد. در جامعه سنتي پدر يا نان آور خانواده وظيفه تامين نيازهاي مادي و مادر وظيفه نگهداري از فرزندان را برعهده دارد و در جامعه هاي مدرن بخصوص جامعه هاي اروپايي با پيشينه سوسياليستي، در صورت فروپاشي خانواده اين وظيفه بر عهده دولت و سيستمهاي تامين اجتماعي است. كشورهاي اسكانديناوي نمونه خوبي اند كه در آنها در کنار سيستم تامين اجتماعی پيشرفته و سيستم حکومتی بسيار دمکراتيک همجنسگرايان از حقوق اجتماعی و انسانی مساوی برخوردارند. بنظر می رسد با بازتعريف مفاهيمی چون ازدواج، همسری و خانواده نگاه به مساله همجنسگرايي نيز دستخوش تغييراتی اساسی شده است و اين نگاه جديد از جوامع مدرن به جوامع سنتی آرام آرام انتقال پيدا خواهد کرد و البته شايد از نظر الويت بعد از حقوق زنان و آزاديهای فردی و سياسی به آن پرداخته خواهد شد. برچسبها: ريشه هاي ارزشي ما و همجنسگرايي
یکشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۷
كشتن مرغ مقلد و اخلاق عملي
هنگامي كه سخن از قهرمان آمريكايي به ميان مي آيد اولين تصويري كه در ذهن ما شكل مي گيرد انساني است شگفت انگيز با تواناييهاي عجيب و غريب كه يك تنه در برابر دشمناني ماورايي و خبيث مي ايستد و در تلاشي قهرمانانه دنيا را نجات مي دهد. بيشتر قهرمانهاي هاليوودي حتي اگر سوپرمن نباشند اغلب وكيل، پليس، پزشك، ورزشكار يا گانگستري خبره و موفق اند كه در ماجرايي هيجان انگيز درگير شده اند. متاسفانه اين قهرمان پردازي فانتزي اغلب توجه مخاطبان را از نقاط قوت فرهنگ آمريكايي و ارزشهايي كه ساختار اجتماعي جامعه آمريكا را پايدار نگهداشته اند، منحرف مي كند. يكي از اين نقاط قوت ساختاري، سيستم قضايي مستقل و قدرتمند آمريكا است. سيستمي كه از به نسبت از نفوذ لابيهاي سياسي بركنار است و مي تواند حتي مشهورتري ترين سياستمداران را به پاي ميز محاكمه بكشد. اتيكوس فينچ*، شخصيت مركزي كتابي "كشتن مرغ مقلد" اثر هارپرلي، انسان برجسته اي است كه مجموعه اي از ارزشهاي مثبت ساختاري فرهنگ آمريكا را به تصوير مي كشد. او وكيل دعاوي و نماينده قانون است و هنگامي كه به زادگاهش مي كمب باز ميگردد تنها چيزي كه با خود همراه دارد كتاب قانون ايالت آلاباماست. اتيكوس به ريشه ها و سنت هايش وابسته است. به شهر مادريش باز مي گردد چرا كه اغلب ساكنان شهر با او پيوند خانوادگي دارند، همه او را مي شناسند و او همه را مي شناسد و در شهر زادگاهش حتي اگر دورافتاده و كم تحرك باشد احساس راحتي مي كند. در عين پيوند با ريشه هايش اسير آنها نيست و مي تواند در موقع لزوم در عين شناخت سنتها به نقد آنها بپردازد. در عين اينكه اين كه عادات و خلق و خوي عمومي ساكنان مي كمب و چرايي آنها را بخوبي مي شناسد و مي تواند رفتارهاي همشهريانش را تجزيه تحليل كند اجازه نمي دهد اين عادات بر سبك و ارزشهاي حاكم بر زندگي وي تاثير بگذارند. بهمين خاطر است كه فرزندانش را مطابق ارزشهايي كه به آنها معتقد است تربيت كرده ولو اين كه روش تربيتي اش به مذاق خواهر سنتي و همسايگانش خوش نيايد و ابايي ندارد كه او را رفيق كاكاسياه ها بخوانند چرا كه به تساوي انسانها فارغ از رنگشان با تمام وجود معتقد است. شنونده خوبي است كه مي تواند با دقت كلام فرزندانش را بدون دادن پند و اندرز تا آخر گوش كند و در مورد آنها با انصاف و عدالتي كه شان قانون است قضاوت كند. قضاوتش راجع به اطرافيانش مثبت است و به نقاط قوت آنها احترام ميگذارد، به سختكوشي خانواده كانينگهام درعين زمختي و اخلاق روستاييشان، به شجاعت و عزت نفس خانم دوبوز در مبارزه اش با اعتياد در عين بدخلقي و اخلاق غير قابل تحملش. او قهرمان نيست، بيانيه اخلاقي صادر نمي كند و تنها باري كه از گناه حرف مي زند هنگامي است كه به فرزندش در بكار نبردن تفنگ شكاري براي"كشتن مرغ مينا" هشدار مي دهد. وي در عين پرهيز از قضاوت كردن ديگران سعي مي كند اصولي را كه به آنها پايبند است در زندگي شخصي خود اجرا كند. او دورو نيست و چيزي براي پنهان كردن از مردم ندارد و زندگي داخل و خارج خانه اش يكي است. اتيكوس انساني معمولي است، سوپرمن نيست. چمانش نزديك بين است و عينك مي زند. تفريحاتش با تفريحات اكثر مردان مي كمب متفاوت است. ويسكي نمي نوشد، پوكر بازي نمي كند، به تيراندازي بي علاقه است و حتي فرزندانش نمي دانند كه در جواني بهترين تيرانداز مي كمب بوده است. وي از خشونت بيزار است، با كسي زد و خرد نمي كند. دعواهاي قضايي ساده اي را حل و فصل مي كند و خيلي وقتها بجاي دستمزد از موكلانش مايحتاج خانه مي پذيرد. او قهرماني نيست كه مجبور باشد با نيروهاي عجيب و غريبي مبارزه كند يا در دعواهاي جنجالي به عنوان يك وكيل مدافع باهوش و استثنايي ايفاي نقش كند ولي هنگامي كه زمان آزمون واقعي مي رسد عقب نمي نشيند و مسئوليت مي پذيرد، حتي اگر تمام اهالي مي كمب هم با او مخالف باشند چرا كه معتقد است در زندگي حرفه اي افراد موقعيتهايي نادر پيش مي آيند كه در آنها كنار كشيدن و جا زدن سرانجامش از بين رفتن آسودگي وجدان انسان تا آخر عمر است. او مسئوليت دفاع از تيم رابينسون را مي پذيرد چرا كه به بي گناهي اش معتقد است و با اين كه مطمئن است تلاشش منجر به تبرئه وي نخواهد شد، چرا كه تفكر سنتي نژاد پرستانه حاكم در اجتماع بسته مي كمب انقدر قوي است كه تبرئه شدن سياه پوستي توسط هيئت منصفه را به قيمت محكوميت يك سفيد پوست تقريبا غير ممكن مي سازد، حاضر است ننگ شكست در محكمه را بپذيرد ولي بتواند بعنوان انسان جلوي فرزندانش سربلند باشد. اتيكوس نمي خواهد مثل اكثر قهرمانان هاليوودي دنيا را نجات دهد و راضي است به اين كه توانسته وجدان هيات منصفه را قلقلك دهد و آنها را چندين ساعت به فكر كردن وا دارد. او در مجموع انساني خوشبين و اهل عمل است و از كيفيت نتيجه اي كه گرفته راضي است حتي اگر كميت آن ناچيز باشد.
*:اين كتاب برنده جايزه پوليتزر سال 1960 است و از آن يك برداشت سينمايي هم با شركت گريگوري پگ ساخته شده است.
یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۷
يادداشتي بر پست ماناي عزيزبا عنوان "روياهاي كودك درون"
بنظر من تو دنيای جانداران وقتی کمبودی پيش می آد که بايد سرش رقابتی صورت بگيره مثل کمبود غذا, جفت يا امثال اون خشونت بين حيوانات رخ می ده يعنی حيوانات يا برای دفاع از خودشون يا برای حفظ بقای خودشون دست به خشونت می زنن. خيلی بندرت پيش می آد که حيوان وحشی اگر گرسنه نباشه به حيوون ديگری حمله کنه. در دنيای آدمها اين اعمال خشونت شکل بسيار پيچيده تری پيدا کرده و از مساله حفظ بقا فراتر رفته و بيشتر به ساختارهای مالكيت، قدرت و توليد ثروت پيوند خورده. يعني آدمهايي كه در يك ساختار قدرت مثل خانواده يا دولت صاحب امتيازاتي هستند (چه مادي چه معنوي) حاضر نيستند اون امتيازات رو از دست بدن و براي حفظ اونا حاضرن به هر شيوه اي ولو خشن وغير انساني دست بزنن و اونهايي هم كه در رده هاي پايين جامعه هستند چون مي خوان به امتيازات لايه هاي بالاتر دست پيدا كنند خودشون رو مجاز مي دونن كه به هر روشي متوسل بشن. حالا اگه جامعه مدني و قانونمند باشه و براي اين اعمال خشونتها سيستمهاي كنترلي وضع كرده باشه طبيعيه كه كنترل خشونت و مجازات اون آسونتر مي شه. ولي براي حذف خشونت از روابط اجتماعي به يك كار عظيم فرهنگي نيازه و مجازات و تنيبه هم فقط تا حدي جواب ميده. بعنوان مثال در جامعه قانونمندي مثل آمريكا كه ميشه از كوچكترين صدمه و آزار روحي شكايت كرد مي بينيم كه هر چند وقت يكبار يك دانش آموز تفنگ دستش مي گيره و همكلاسي هاشو مي كشه. چرا كه ارزشهايي در جامعه سوپر سرمايه داري آمريكا وجود داره كه بيشتر از مهار خشونت مهمن. اون ارزشها عبارتند از اول از همه مالكيت بعدش رقابت براي بدست آوردن بالاترين سود. مثلا يك كمپاني فيلمسازي يا بازي كامپيوتري كه محصولي توليد مي كنه كه خشونت رو ترويج مي كنه زيرش كافيه يك رده بندي سني ذكر كنه و اونوقت هيچ پدر و مادري نمي تونه از اون شكايت كنه كه چرا محصولش باعث شده بچش خشن بشه. چونكه قانون به پدر و مادر مي گه مي خواستي اون فيلمو نخري بچت ببينه و نمي تونه وقتي محصولي سود آوره جلوي توليدشو بگيره و اگر خلاف اين باشه اونوقت مي شه جامعه اخلاقي ما كه باز هركس با توجه به منافع لحظه اي خودش تعيين مي كنه كه چه محصولي بايد توليد شه و چي بايد ممنوع شه. برا حفظ مالكيت هم قانون آمريكا تو خيلي از ايالتها به شهرونداش اجازه مي ده اسلحه شخصي داشته باشن و به هر كسي وارد قلمروشون مي شه تير اندازي كنند. حالا اين كه چرا آمريكا دست به ترويج فرهنگ صلح طلبي و مخالفت با خشونت نمي زنه باز هم بر مي گرده به منافع كارتلهاي بزرگ نفت و اسلحه كه سود سرشارشون بهش كمك مي كنه تو لابيهاي قدرت نفوذ كنند و رسانه ها رو تحت كنترل خودشون دربيارن و از تريبونهاشون مردم رو تحت عناويني چون امنيت شهروندانشون، برتري آمريكا، مسيحيت يا ... براي جنگيدن و كشتن كساني كه ظاهرا منافع آمريكا رو تهديد مي كنن ترغيب كنند و دادگاههايي رو كه بايد خشونت رو در ابعاد بزرگ بين المللي كنترل كنند هم تحت نفوذ خودشون در بيارن. وقتي همه جاي دنيا از جرج بوش كه يه ميليون نفر آدم تو عراق به كشتن داده با عزت و احترام استقبال مي كنند پس يعني هنوز اعمال خشونت براي كسب ثروت و قدرت مورد احترامه و خريدار داره. جنگها كه طي اونا راحت چند صد هزار نفر آدم كشته مي شن نوع ديگه از تجلي حماقت بار خشونته. يك سري سياستمدار و سرمايه دار پولدار و فرصت طلب راحت توي خونه هاشون مي شينن و مردم عادي رو بسيج مي كنند كه مثل احمقها روبروي هم بايستند و به حيواني ترين اعمال دست بزنند. تجارتهاي سياه دنيا (مخدر، فحشا، كار اجباري كودكان، ...) همه يكجوري با خشونت همراهند و اينكه اين تجارتهاي سياه حجمي معادل 30% كل تجارت دنيا رو داره به اين معنيه كه نميشه خشونت رو حذف كرد يا ناديده گرفت. حالا اگه خشونت خانگي (نسبت به زنان و كودكان) كه هر روز اگه روزنامه رو باز كنيم با ليست عريض و طويلي ازنمونه هاش روبرو هستيم در نظر بگيريم مي تونيم بگيم با يه فاجعه در ابعاد جهاني روبرو هستيم. براي همينه كه نمي شه از هنرمندا خواست كه نسبت به قضيه اي به اين حادي و فراگيري موضع نگيرند و نخوان راجع بهش صحبت كنند. البته شايد بشه گفت اگه يك پنجم مردم دنيا با خشونت دست به گريبان باشند حالا يا خشونت ناشي از فقر، خشونت دولتي يا جنگ و نسبت محصولات فرهنگي كه از خشونت صحبت مي كنند هم نبايد از يك پنجم بيشتر باشه ولي شايد وزن زشتي و پلشتي و غير قابل تحمل بودن خشونت انقدر زياده كه دغدغه اين همه فيلمساز و نويسنده شده. البته مي شه گفت حالا كه انقدر خشونت در دنيا هست ديگه چرا بايد در قالب فانتزي و تخيلي، در كارتونها و فيلمهاي كودكان هم اونو وارد كرد و مي شه بجاي اون روابط درست و انساني رو ترويج كرد. اين كه چرا فيلمي مثل ترمينيتور انقدر فروش ميكنه بنظر من بر ميگرده به اينكه ريتم تند كارها و تخصصي تر شدن روزافزون فعاليتها در جامعه سرمايه داري باعث كسالت مردم ميشه. آدمهايي كه پيچ و مهره هاي سيستمي هستند يكنواخت، ماشيني و كسل كننده، شب كه بر مي گردند خونه لازمه آدرنالينشون بالا بره و چند ساعت با قهرمان داستان يا فيلم همذات پنداري كنند و خودشونو سوپرمن يا بتمن تصوركنند يا جاي كارآگاه نابغه يك سريال جنايي به شكار قاتلين مشغول بشن. واقعا اميدوارم تعداد والدين باشعور تو كشور ما انقدر زياد بشه و نسلي تربيت كنن كه براي به كرسي نشوندن حرفشون اولين روشي كه بنظرشون مي رسه اعمال خشونت نباشه و اين فقط با داشتن يه اراده آهنين و تلاشي صبورانه امكانپذير مي شه.
پا نوشت: گاندي نمونه ارزشمند و قابل احتراميه كه حتي در سخت ترين شرايط براي مبارزه با دشمن حاضر نشد دست به خشونت بزنه و مطالعه افكارش در اين زمينه واقعا مفيده. برچسبها: چرا خشونت
چهارشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۷
به بهانه اجراي نمايش "مرغابي وحشي" اثر ايبسن در تئاتر چهارسو
شايد آنچه هنوز ما شهروندان دنياي مدرن را بخواندن رباعيات خيام يا غزليات حافظ بر مي انگيزد تلاش شگفت انگيز اين هنرمندان است در بيان شيواي دغدغه هاي فکري ازلي انسان. دغدغه هايي که شتاب سرگيجه آور علم و فناوري نيز نتوانسته است از اهميت آنها بکاهد. طرح مسائل پيچيده فلسفي در قالب ادبيات و بشکلي هنرمندانه مي تواند مخاطب نا آشنا با ادبيات تخصصي فلسفه را از اهميت موضوع بحث آگاه کند، او درگير کند و به چالش کشد. بدين ترتيب ماديگرايي و طبيعت گرايي خيام مقابل عرفان عقل گريز حافظ قرار مي گيرد و فلسفه نو افلاطوني در مثنوي معنوي مولانا به كمال جلوه گر مي شود. بدين ترتيب شخصيت نسبي گرا و شکاک هملت و پرسشهاي هستي شناسانه اش، چالش ايوان ايليچ با حقيقت مرگ و نيستي و جدال راسکولنيکوف با وجدانش در عين باور به بيهودگي معيارهاي اخلاقي اجتماع، مخاطب امروزي را نيز به همراهي و همدلي سوق مي دهد. در نمايشنامه مرغابي وحشي نيز موضوعي فلسفي به ياري بيان قوي هنرمند چيره دستي چون ايبسن مورد نقد و موشکافي قرار ميگيرد. ايبسن نشان مي دهد که چگونه تعهد انساني آرمانگرا به افشاي حقيقت بنا به نداي وجدان و حس تکليف ناشي از حقيقت مطلق خوشبختي خانواده اي را که بر دروغ وخيال بنا شده يکسره ويران مي کند. ورل پير تاجر ثروتمند، در يك دعواي حقوقي تمام تقصير ها را به گردن شريك از همه جا بي خبرش كلنل اكدال مي اندازد. در نتيجه اين ماجرا اكدال به زندان مي افتد و درجه نظامي، ثروت و آبرويش را از دست مي دهد. گريگر پسر اكدال كه ترس از پدر مانع از هشدار دادنش به اكدال شده است در اثر بار تحمل ناپذير عذاب وجدان خانه پدري را ترك مي كند. هنگامي كه وي پس از پانزده سال از تبعيد خود خواسته باز مي گردد، در مي يابد که پدرش پس از فريب دادن و باردار کردن مستخدمه خانه، جينا، او را به ازدواج يالمار، پسر اكدال پير، در آورده است. يالمار بكمك ورل پير كارگاه عكاسي كوچكي براه انداخته كه با درايت و پشتكار جينا اداره مي شود و هدويك دختر نيمه بينايشان نيز كه عاشقانه يالمار را دوست دارد وقت خود را كنار پدر بزرگ مجنونش به نگهداري از مرغابي وحشي مصدومي مي گذراند كه ورل پير در شكاري ناموفق پر پروازش را شكسته است. مرغابي وحشي نماديست از زندگي بظاهر آرماني خانواده يالمار كه هم مورد سو استفاده ورل بوده و هم هديه اش و عشق بي آلايش هدويگ به آن جاني دوباره داده است. دكتر رلينگ همسايه يالمار نيز وزنه تعادل زندگي اين خانواده است چرا كه با القاي تصاويري خيالي در ذهن يالمار و اكدال پير زندگي محقر آنها را رونق بخشيده است اين تصاوير ذهني كه رلينگ آنها را "دروغهاي زندگي" (life-lies) مي نامد باعث شده است كه يالمار خود را مخترعي زبر دست بداند كه روزي شهرت و ثروتش نام اكدال را دوباره زنده خواهد كرد و اكدال پير نيز انبار محقر خانه يالمار را جنگلي پهناور مي بيند كه در آن به شكار خرس مشغول است. گريگر كه در گذشته ستايشگر يالمار جوان، زيبا، خوش مشرب و سخن پرداز بوده تاب نمي آورد كه يالمار را غرق زندگي حقيرانه اي ببيند كه بر پايه هايي دروغين بنا شده است. او بنا به "خواست ايده آل" (claim of the ideal) ماموريت و هدف خود را نجات يالمار از اين خوشبختي ظاهري گناه آلوده و چنگال دروغهاي رلينگ قرار مي دهد. گريگر مي پندارد با افشاي گذشته جينا ازدواج آنها تقديس مي شود، يالمار جوانمردانه جينا را مي بخشد و گريگر مي تواند قهرمان دوران جوانيش را دوباره در آغوش كشد. ولي يالمار اين حقيقت را تاب نمي آورد و نا اميد و افسرده مي شود. وي كه قادر به بخشش نيست هنگاميكه مي فهمد هدويك فرزند واقعي اش نيست او را نيز طرد مي كند و از خانه مي رود. گريگر كه مجذوب ايده قرباني كردن براي هدفي بزرگ است هدويك را ترغيب مي كند كه براي بازگرداندن يالمار به خانه مرغابي وحشي دلبند خود را قرباني كند ولي هدويك بجاي مرغابي وحشي خود را هدف گلوله تفنگ شكاري پدر بزرگش قرار داده و جان مي بازد. ازدواج يالمار و جينا نجات مي يابد ولي نه آنگونه كه مطلوب گريگر بوده و در ديالوگ پاياني هنگامي كه گريگر از تحول اخلاقي اتفاق افتاده در يالمار سخن مي گويد رلينگ به گريگر هشدار مي دهد كه قبل از اينكه علفهاي قبر هدويك خشك شوند يالمار پر مدعا و خود پسند براي جلب توجه و دلسوزي ديگران از دل دردمندش سخن خواهد گفت كه چقدر زود از دختركش جدا شده و اثري نيز از تحول اخلاقي در او باقي نمي ماند و هنگامي كه گريگر به رلينگ مي گويد "اگر حرف تو درست باشد پس اين زندگي بي ارزش و بيهوده است"، رلينگ در پاسخ مي گويد "زندگي بخودي خود قابل تحمل است اگر بتوانيم از دست احمقهايي مثل تو كه با "خواست ايده آلشان" ما را آزار مي دهند در امان باشيم". شخصيت هاي نمايشنامه ايبسن نماينده چهار دوره پياپي تاريخ فكر اروپايي هستند. ورل پير صنعتگريست بورژوا و فرصت طلبي واقعگرا كه براي منافع و لذت شخصي اش خانواده اكدال را قرباني مي كند ولي براي پرهيز از بي آبرويي و جبران خطاهايش به اقدامات خير خواهانه اي نيز دست مي زند. "از آنجا كه نظام صنعتي از نظر رومانتيكها نظام زشتي است و تلاش براي معاش شايسته روح جاويدان رومانتيكها نيست" يالمار اداره كارگاه عكاسي را بر عهده جيناي عملگرا و فراري از پيچيدگي مي گذارد و چشم خود را بر كمكهاي مالي ورل پير مي بندد و خود را در عالم خيالي اختراعاتش غرق مي كند. يالمار خيالپرداز كاريكاتوريست رومانتيك با خلق و خوي عاطفي افراطي، تند و آتشين و سرشار از جذبه. وي كه جواني بوده رعنا و خوش پوش و به قول رلينگ معتاد به گنده گويي و جا زدن افكار ديگران به جاي خود از نظر گريگر در سراشيبي سقوط غلتيده است و اثري از شكوه و افراط در شخصيتش باقي نمانده است. از نظر وي يالمار همان مرغابي وحشي زخميست كه در اعماق لجنزار غوطه ور شده و خود را سگ شكاري ورل مي پندارد كه بايد وي را از ته مرداب نجات دهد. گريگر هدف و تكليف خود را نجات يالمار از دروغهايي مي داند كه شخصيت سودايي وي را به نابودي كشانده اند{2}. وي كه نماينده اخلاق كانتي است با نيت خيرش (kantian good will) كه برآمده است از امر واجب قطعي (categorical imperative) يا به قول خودش "خواست ايده آل" آرامش زندگي يالمار را نابود مي كند{2و4}. او مي پندارد با آشوبي كه مي آفريند يالمار زندگي جديدي را آغاز مي كند، پيوندي كه بر پايه حقيقت استوار و عاري از دروغ است. او انتظار دارد نور دگرگوني را در زن و شوهر ببيند ولي جز كسالت و اندوه چيزي نمي يابد. او انتظار دارد يالمار بعد از اين بحران غسل و تعميد يابد، دينش را به ورل ادا كند، با شرف و افتخار مردانه بايستد و همسر و فرزند خوانده اش را با بخشش و ايثار دوباره پذيرا شود. ولي يالمار نشان مي ده كه چنين خيالي در سر ندارد چرا كه نمي تواند بدون احساس امنيت و آرامش زندگي كند، او كه حتي به عشق هدويك نيز بدگمان شده تصميم به ترك همسر و فرزندش مي گيرد. بنظر مي رسد واجب قطعي مورد نظر گريگر چيزي نباشد جز آرمانهاي اخلاقي مسيحي، آرمانهايي چون غسل و تعميد، بخشش و ايثار. در واقع گريگر نيز كاريكاتوريست از "قهرمان غم انگيز" كيركگاردي كه مي خواهد به حساب يالمار قهرمان اخلاق شود او مي خواهد يالمار هر چه دارد بخاطر كلي قرباني كند. "وي با ملزم ساختن خود به افشا وآشكار سازي نشان مي دهد كه پسر محبوب اخلاق است و مادر از او كاملا راضي است. او مي داند كه در سكوت كردن پذيراي مسئوليت بعنوان فرد مي گردد، تا آنجا كه نسبت به هر استدلال خارجي بي اعتنا مي گردد. اما اين را بعنوان قهرمان غم انگيز نمي تواند انجام دهد زيرا دقيقا تا آنجا كه او بيان نمودن كلي را ادامه مي دهد است كه اخلاق به او عشق مي ورزد."{3} گريگر دراين نقطه متوقف نمي شود بلكه از هدويك نيز مي خواهد به ميل شخصي و با اراده آزاد خود{2و4} (kantian autonomous free will)براي برگرداندن يالمار به خانه مرغابي وحشي يعني عزيز ترين گنجينه اش را در زندگي قرباني كند. در اينجا هدويك كودكي نيمه بينا كه نيمي از واقعيتها را در خيال خود شكل مي دهد و مرغابي وحشي عزيزترين گنجينه اش است تنها كسي است كه مي تواند به خواست ايده آل جامه عمل پوشاند و اين كار را در قالب نه يك "قهرمان غم انگيز" بلكه در قالب يك "قهرمان ايمان" كيركگاردي انجام مي دهد او با اتكا به امر نامعقول (absurd) در سكوت و در چهارچوب عملي كاملا شخصي و خصوصي كه هيچ كس از كم و كيف آن آگاه نيست، بدون اشك و آه و در خفا خود را قرباني مي كند{3}. دكتر رلينگ كه نقطه چرخش ايبسن به سمت روانشناسي مدرن است، آرمانهاي گريگر را مشتي دروغ مي پندارد او يالمار را صاحب شخصيتي غير عادي مي داند كه در اثر تربيت دو دايه هيستريك، خيالباف، گنده گو و از خود راضي بار آمده و گريگر را نيز بيماري رواني مي داند كه با مرض سلامت نفس (integrity fever) و وسواس "قهرمان پرستي" دست و پنجه نرم مي كند. او انسانها را بيماراني مي پندارد كه بايد با پاشيدن و بارور كردن بذر خيالبافي در آنها درمانشان كند و خيالبافي را قانون محرك زندگي مي داند و دروغ زندگي (life-lie) را ابزار قابل تحمل كردن زندگي در نظر مي گيرد. از نظر رلينگ اگر انسانهاي معمولي از خيالپردازيهايشان جدا شوند در واقع از خوشحالي نيز محروم مي گردند. بدين ترتيب ايبسن با روايتي قوي و محكم برخي از تضادهاي فكري قرن نوزدهم اروپا را به تصوير مي كشد و تماشاچي را در عين هنرمندي به چالشي جدي فرا مي خواند.
منابع: 1-نمايشنامه مرغابي وحشي اثر هنريك ايبسن 2-تاريخ فلسفه غرب اثر برتراند راسل 3-ترس و لرز اثر سورن كيركگارد 4-فلسفه اخلاقي كانت اثر رابرت جانسون
سهشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۶
ديكتاتور مصلح و روشنفكر منتقد اسطوره رضاخاني يا بعبارت ديگر تصوير ديكتاتور مصلحي كه به اوضاع مملكت سر و سامان مي دهد، به عمران و آباداني مي پردازد و هنرمندان و دانشمندان را زير پر و بال خود ميگيرد از تصاوير مورد پسند ذهن ايراني است. سستي باور بخش وسيعي از جامعه ايران به شيوه دمكراتيك اداره جامعه پيشينه تاريخي طولاني دارد. از آنجا كه بدليل جغرافياي سياسي خاص ايران حركتهاي اجتماعي دمكراتيك از انقلاب مشروطه گرفته تا مراحل آغازين انقلاب اسلامي و حتي پروژه اصلاحات از نوع حكومتي آن، در رويارويي با اقتدارگرايي شكست خورده اند، روشنفكر مترقي ايراني هميشه داغ شكست بر پيشاني دارد. طبيعي است كه توده مردم از تكيه كردن به اين جماعت هميشه بازنده دوري گزيند. روشنفكر ايراني بدبين و سرخورده است و بخاطر شكستهاي پياپي حاضر نيست وارد عمل شود چرا كه هميشه در صف اول قربانيان سياست ورزي بوده است. چون در بيشتر موارد از طبقه متوسط است و بشكلي محدود توان گذران زندگيش را دارد، مجبور به برقراري ارتباط با توده هاي مردم نيست و ترجيح مي دهد از اجتماع كم فرهنگ و سواد و حكومتي كه مورد تاييدش نيست تا حد ممكن دوري گزيند و اين ميل به عزلت گزيني توانايي همزيستي و تعاملش را حتي با همفكرانش از او سلب ميكند تا جاييكه به روشنفكران همرده خود نيز مي تازد. در اين هنگامه برنده اصلي ديكتاتورمصلحي است كه قدرت ايستادن در برابر جريانهاي مخرب را دارد و اقتدار و نفوذش در لايه هاي حكومت بقدري است كه مي تواند موانع را از سر راه بردارد و به سازندگي بپردازد و با ايجاد يكپارچگي سياسي داخلي و خارجي غرور ملي جريحه دار شده جامعه را ترميم كند، اينجاست كه روشنفكر ايراني كه بيشتر اوقات ملي گرا نيز هست، مجبور است دست ياري به سمت ديكتاتور دراز كند چرا كه حكومت مي تواند با صادر كردن چند حكم ساده تيشه به ريشه وي بزند جلوي چاپ آثارش را بگيرد، بودجه اش را قطع كند و از تريبونهاي سخنراني پايينش بكشد و اين ديكتاتور مصلح است كه مي تواند به دفاع از روشنفكر در برابر ساختار حكومتي بايستد. شايد بتوان با اين ديدگاه حمايت " دولت آبادي" از "هاشمي رفسنجاني" را در انتخابات رياست جمهوري توجيه كرد. جالب توجه است كه چنين ديدگاهي تنها به روشنفكر ايراني تعلق ندارد. ميتوان بعنوان نمونه ديگري از صاحبان اين گرايش به نيكيتا ميخالكوف كارگردان بنام روس اشاره كرد كه بخاطر حمايت همه جانبه اش از سياستهاي پوتين مورد سرزنش شديد منتقدين داخلي و خارجي است. ميخالكوف در فيلم دوازده بعنوان عضوي از هيئت منصفه و در قالب افسربازنشسته سرويس امنيتي كه وقت خود را با نقاشي ميگذراند پس از كمك به تبرئه پسر جوان چچني از اتهام به قتل پدرخوانده ارتشي روسش مسئوليت نگهداري وي را مي پذيرد و به او قول ميدهد كه قاتلين پدر خوانده اش را پيدا كند و به سزاي اعمال خود برساند. بعضي از منتقدين در كنارستايشي كه از فيلم كرده اند بدليل موضع جانبدارانه ميخالكوف از پوتين وي را مورد سرزنش قرار داده اند. چرا كه افسر بازنشسته سرويس امنيتي كه پوتين را در ذهن تداعي ميكند تنها فردي از آن جمع 12 نفره است كه حاضر به پذيرش مسئوليت است در حاليكه وجدان بيدار هيئت منصفه يعني مهندس مهاجري كه نماينده طبقه روشنفكر روسيه است و با افشاندن بذر شك و ترديد در دل سايرين باعث تبرئه پسر ميشود پس از پايان محاكمه روسيه را ترك ميكند و به ژاپن مي رود و بدين ترتيب از پذيرش مسئوليت در سرزمين مادري خود سر باز مي زند.اين گرايش مثل شميشير دولبه اي است كه گاه به كمك روشنفكر منتقد مي آيد چرا كه برخورداري از حكومت مركزي مقتدر به حفظ تماميت ارضي و منافع ملي كشور و در نهايت شكوفايي فرهنگي و علمي كشور مي انجامد و گاه هنگامي كه بدليل سياستهاي خودسرانه ديكتاتور پيكان انتقاد به سمت وي بر ميگردد اين روشنفكر منتقد است كه بايد با چماق ديكتاتور ا ز صحنه بگريزد. برچسبها: ديكتاتور مصلح و روشنفكر منتقد
یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۶
"ننه دلاور" برشت براي افسري كه جهت انجام ماموريتي بدنبال سربازي با فضيلت مي گردد ابراز نگراني ميكند چرا كه در وضعيت عادي وقتي همه چيز سر جاي خود است يك سرباز معمولي بي فضيلت نيز مي تواند از عهده انجام كار برآيد. آيا جامعه قانونمند در حال صلح نياز به انسانهاي با فضيلت و دلاور دارد؟ چند بار در زندگي عادي فرصت از سر گذراندن آزمونهاي دشوار اخلاقي براي انسانها فراهم مي شود؟ آيا اگر در جامعه اي نظام تامين اجتماعي درست كار كند نيازي به بنگاه خيريه است؟ چند درصد انسانها مي توانند مقيد به ارزشهاي اخلاقي باشند حتي اگر يك اسطوره اخلاقي تمام و كمال جهت نسخه برداري پيش رو داشته باشند؟ در تعريف اخلاق شايد بتوان گفت مجموعه دستورالعملهايي جهت زندگي بهتر كه طي قرون و اعصار و از منابع مختلف به ما به ارث رسيده اند و ثابت و غير قابل تغييرند. شايد هم مجموعه دستورالعملهايي كه بر اساس تكامل تاريخي جوامع انساني تغيير مي يابند و متحول مي شوند. ممكن است بتوان اخلاقيات را ابزار كمكي قانون نيز در نظر گرفت چرا كه هر جا سامان دادن جامعه بر اساس قانون مشكل باشد اخلاق به ياري انسانها مي آيد. بنظر ميرسد نگاه انسانها به اخلاقيات بنوعي منفعت طلبانه باشد. بعنوان مثال برده داري كه تا دو قرن پيش بسيار مرسوم بوده امروز غير اخلاقي و ناپسند شمرده مي شود چرا كه با طرح شدن مباحثي مثل كارآيي، بازده و مشابه آن در سيستم اقتصادي سرمايه داري و افزايش شمار نيروي كار نمي توان به كمك شلاق خيل عظيم برده ها را كنترل كرد و امكان دارد شورش و نارضايتي عمومي آنها در نهايت به فروپاشي نظم موجود منجر شود پس مي توان با دادن امتيازاتي به بردگان و تبديل آنان به كارگر روزمزد نظم اجتماعي موجود را حفظ كرد. بدين ترتيب برده داري به عملي غير اخلاقي بدل مي شود. در مثال ديگري مي توان جامعه اي را تصور كرد كه تك تك افراد آن مجاز به كشتن همديگرند. در اين جامعه ذهن انسانها آكنده از ترس و نگراني است و كسي با آرامش خيال خانه خود را ترك نمي كند پس كشتن مي تواند نظم اجتماعي موجود را مختل كند و بدين ترتيب عملي غير اخلاقي خواهد بود. حال اگر در مقياس بزرگ مشابه آنچه در جنگ عراق اتفاق افتاد سياستمداران بتوانند افكار عمومي را متقاعد كنند كه حكومت يك ديكتاتور نظم زندگي مردم آمريكا را به خطر خواهد انداخت آنگاه به كشتن دادن يك ميليون نفر درجنگ عملي اخلاقي و پسنديده خواهد بود. چنين بحثي در مورد ارزشي چون صداقت نيز برقرار است چون اگر همه افراد جامعه تصميم به دروغگويي بگيرند حتي در جامعه مدرن نيز امكان هيچگونه تبادل اجتماعي وجود ندارد پس دروغگويي غير اخلاقي است و در مقياس بزرگ اگر گزارشي واقعي موجب پديد آمدن آشفتگي اجتماعي، نارضايتي يا شورش شود آنگاه سياستمداران مجاز خواهند بود دروغي بزرگ را از تريبونها به خورد مردم دهند و عمل آنها از نظر بسياري از مردم پسنديده و اخلاقي خواهد بود. ممكن است در جامعه اي كه نتواند براي مادران تنها كار و مسكن فراهم كند و زناني كه فرزند نامشروع دارند مجبور باشند سربار خانواده خود باشند عشق آزاد عملي غير اخلاقي باشد ولي در جامعه مدرن اروپايي اين امر منافاتي با اخلاق نداشته باشد. بنظر مي رسد در هر دوره تاريخي آنچه به پايداري بيشتر جامعه و گذران زندگي گروههاي بيشتري از مردم كمك كرده است اخلاقي در نظر گرفته شده و افراد بر اساس مصلحت اقتصادي يا اجتماعي خود در مورد اخلاقي يا غيراخلاقي بودن رفتارهاي اجتماعي تصميم گرفته اند و در پاره اي موارد گروههاي داراي قدرت سياسي و اقتصادي توانسته اند با كنترل افكار عمومي و رسانه ها بر اساس منافع مستقيم خود اعمالي را اخلاقي يا غير اخلاقي جلوه دهند و افكار عمومي جامعه را با خود هم راي كنند. برچسبها: ننه دلاور و فضيلت اخلاقي
شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۶
به بهانه ديدن دوباره فيلم قرمز كسيلوفسكي
در يكي از صحنه هاي فيلم قاضي بازنشسته در پاسخ به همسايگاني كه به شيشه پنجره اش سنگ مي انداختند مي گويد: اگر من هم به جاي آنها بودم دقيق همين كار را ميكردم و چنين ادامه مي دهد كه اگر من به جاي تبهكاران، خيانتكاران و جنايتكاراني بودم كه در محكمه مقابل من قرار گرفته بودند، با پيشينه و گذشته آنها دقيقا همان كاري را انجام مي دادم كه آنها انجام داده بودند. كسيلوفسكي در كنار دغدغه هاي ذهني قاضي سلسله رخدادهايي را نشان مي دهد كه بر اساس تصادف محض مسير زندگي شخصيتهاي اصلي داستان را بهم پيوند زده است و بدين ترتيب نقش اختيار را در تعيين مسير زندگي انسانها به چالش مي كشد. (البته بايد توجه كرد اگر هر يك از شخصيتهاي داستان تصميم مي گرفت 3 ماه در خانه خود بماند و كلمه اي با ديگران رد و بدل نكند اين سلسه تصادفات و برخوردها بهيچ وجه پيش نمي آمد. ) طبيعي است هر انساني در برخورد با يك موقعيت خاص بر اساس ديدگاه شخصي اش كه حاصل پيشينه خانوادگي، اجتماعي و تاريخي از پيش تعيين شده و كاملا تصادفي است تصميمي بگيرد كه شايد از بين گزينه هايي كه در آن ديدگاه خاص ممكن بنظر مي رسيده راه حل بهتري باشد. بنا بر اين اين فرد كمي از خود اراده نشان داده بعبارتي در حد توانش از قدرت اختيار خود استفاده كرده. حال اگر اين تصميم بنظر يك ناظر خارجي نادرست باشد چقدر مي تواند فرد مورد نظر را محكوم كند كه در عمر كوتاه خود نتوانسته راه درست زندگي را انتخاب كند و چه تضميني وجود دارد كه راه حل پيشنهادي ناظر خارجي راه حل بهتري باشد؟ شايد اگر سيستم حكومتي دمكراتيك و مدرني برقرار باشد كه در آن حقوق اقليت نيز در كنار حقوق اكثريت حفظ شود و قوانين جزايي به حدي پيشرفته باشند كه براي تك تك موقعيتهايي كه ممكن است پيش آيد حكمي حقوقي در نظر گرفته شده باشد آنگاه بتوان اخلاقي را معادل قانوني دانست و مسئوليت تصميم گيري در باره درست يا نادرست بودن اعمال انسانها را بر عهده حقوقداناني گذاشت كه در اين زمينه خبره ترند. ولي در اين سيتم آرماني نيزهنوز هم پيش شرط تمام حكمهاي قانوني اختيار انسانها و عدم اجبار آنها در تصميم گيري است و براي هيچ يك از قاضيان پيشينه خانوادگي و اجتماعي فرد يعني قسمت غير اختياري جرم نمي تواند موجب فرار مجرم از مجازات شود. در جامعه سنتي ما كه اعتمادي به سيستم قضايي و حقوقي حاكم وجود ندارد اين امر شكلي بسيار بدوي بخود ميگيرد چرا كه تك تك افراد خود را ملزم به صدور احكام اخلاقي در مورد سايرين مي دانند و اين حكم صادر كردن به صورت غير تخصصي، بدون دانش كافي و فقط براساس سليقه شخصي صورت مي گيرد. درست و نادرست از حوزه كتاب قانون به تمام حوزه ها و درنهايت خانواده راه مي يابد يعني گفتار حاكمان، مديران، معلمان، والدين و دوستان و اطرافيان به معيار درست و نادرست بدل مي شود. جا دارد هريك از ما نيز گاه و بيگاه از خود بپرسيم در مورد احكام بيشماري كه در باره اطرافيانمان صادر كرده ايم زحت چند دقيقه تفكر بخود داده ايم؟ برچسبها: به بهانه ديدن دوباره فيلم "قرمز"
چهارشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۶
ورنر هرتسوك در مصاحبه اي كه هنگام ساخت مستند كوه نوراني انجام داده بود ميگفت :"مي خواستم بدانم چه انگيزه اي كوهنوردان را به سفري چنين دشوار وا مي دارد، سفري كه طي آن ممكن است بارها جان خود و همراهانشان به خطر بيفتد. مي خواستم بفهمم در سر اين انسانها چه مي گذرد؟" و در قسمتي ديگر از اين مصاحبه هرتسوك به اين مساله مي پردازد كه "آنچه كه به زندگي انسانها ارزش زيستن مي دهد خيال و رويا پردازي است و اگر شما به دنبال واقعيتها هستيد مي توانيد كتابچه تلفن را باز كنيد و آنجا با صدها هزار واقعيت عريان و بي پيرايه روبرو شويد." تشبيه واقعيتها به اسامي و شماره افراد در كتابچه راهنماي تلفن كمي اغراق آميز و غير واقعي بنظر ميرسد ولي به نوعي عمق نفرت هنرمند را از هر چه رنگ روزمرگي وتكرار دارد نشان مي دهد. شايد در مقابل اين نفرت عميق از واقعيتها بتوان عشق عميق دانشمند را به كشف همين واقعيتهاي ساده و بي پيرايه قرار داد عشقي كه از ميل به شناخت ناشي مي شود شناختي كه شايد مبدا آن بازهم نوعي ايده آليسم و خيال پردازي باشد. چرا كه دانشمند نيز فرضيه اي ارائه مي كند كه خيلي وقتها از خلاقيت جسورانه اش بر آمده و مي داند كه ممكن است سناريوي ساخته و پرداخته اش در تضاد با واقعيت كاملا اشتباه از كار در آيد. هنرمند دست به تعبير و تفسير مي زند، وقايع را در ساختاري زيبايي شناسانه به هم پيوند مي زند و در كالبدي نو ارائه مي كند. انسانهاي آرمانگرا نيز سعي مي كنند از زندگي خود اثري هنري ارائه كنند. نمايش جذابي كه بازي مي كنند تحمل ملال زندگي روزمره را بر آنها آسانتر مي كند و چه بسا تحمل واقعيتها را براي انسانهايي كه جسارت آنها را ندارند نيز آسانتر كند و واقعيت موجود را بهبود بخشد. انسانهاي مكتبي نيز تلاش ميكنند وقايع را در قالب مورد پذيرش خود معنا بخشند. بيشتر ما نيز به نوعي از روبرو شدن با بيليونها واقعيتي كه در زندگي ما تنيده شده هراس داريم. اغلب به دامن خيال پناه مي بريم. تفسيرهايي شاعرانه از زندگي ارائه مي كنيم كه به حيات ما رنگ و بويي تازه دهد. شايد انديشيدن به واقعيتها نتواند دردي از ما دوا كند اين كه نسبت عمر 100 ساله انسان به عمر 13.7 ميليارد ساله جهان يا عمر 5 ميليارد ساله زمين چقدر محدود است؟ يا اين كه اگر يك دقيقه تنفس نكنيم يا يك هفته غذا نخوريم يا 4 شب متوالي نخوابيم چه بر سرمان مي آيد. اگر به اين واقعيتهاي محدود كننده جسمي و فيزيكي محدوديتهاي ساخته دست بشرمانند نژاد، اقتصاد، مرزهاي جغرافيايي و تاريخي را كه خود آنها نيز برآمده از واقعيتهاي مادي و حيواني اجتماعات انساني اند نيز اضافه كنيم، شايد بتوانيم علت اي گريز دائمي را درك كنيم چرا كه براي ما واقعيت نقطه آغازين محدوديت و پايان آزادي انسان است. برچسبها: واقعيت و خيال
|